(بهگونهای که نشان دهد کسی مرده است) از روی بیجانی
He slumped lifelessly to the floor.
از روی بیجانی روی زمین افتاد.
The girl lay in her arms lifelessly.
دختر از روی بیجانی در آغوشش افتاد.
(بهگونهای که انرژی یا علاقهی کمی را نشان دهد) از روی بیعلاقگی، با بیحالی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
"It happened, and now it's over," she said lifelessly.
از روی بیعلاقگی گفت: «این اتفاق افتاد و اکنون تمام شده است.»
He performed the song lifelessly.
با بیحالی این آهنگ را اجرا کرد.
بهطور بیحرکت
His legs dangled lifelessly on either side of the horse.
پاهایش بهطور بیحرکت در دو طرف اسب آویزان بود.
He was carrying a newborn lamb that seemed to be hanging lifelessly under his arm.
یک برهی تازه متولدشده را حمل میکرد که به نظر میرسید بهطور بیحرکت زیر بغلش آویزان شده بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «lifelessly» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/lifelessly