با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Reboot

ˌriːˈbuːt ˌriːˈbuːt ˌriːˈbuːt ˌriːˈbuːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    rebooted
  • شکل سوم:

    rebooted
  • سوم‌شخص مفرد:

    reboots
  • وجه وصفی حال:

    rebooting
  • شکل جمع:

    reboots

معنی‌ها

verb - transitive verb - intransitive
کامپیوتر ریبوت کردن، دوباره راه انداختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
verb - transitive verb - intransitive
شروع دوباره‌ی کاری به روشی جدید و جالب
noun countable
کامپیوتر زمانی که کامپیوتر خاموش می‌شود و بلافاصله دوباره راه‌اندازی می‌شود
noun countable
یک نسخه‌ی جدید و جالب از چیزی مانند یک فیلم یا برنامه‌ی تلویزیونی، یا عمل ساخت یک نسخه‌ی جدید و جالب
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد reboot

  1. verb Cause to load (an operating system) and start the initial processes
    Synonyms: boot, bring up

ارجاع به لغت reboot

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «reboot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/reboot

لغات نزدیک reboot

پیشنهاد بهبود معانی