امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Suffix

    ˈsʌfɪks ˈsʌfɪks
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      suffixes

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable B2
    دستور زبان زبان‌شناسی پسوند (واحدی زبانی یا مجموعه‌ای از حروف که به انتهای کلمه‌ای اضافه می‌شود تا معنا و نقش دستوری آن را مشخص کند) link-banner

    آموزش دستور زبان انگلیسی از مبتدی تا پیشرفته

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    - She learned that the suffix can alter a word's meaning.
    - او آموخت که پسوند می‌تواند معنای کلمه‌ای را تغییر دهد.
    - The word "happiness" has the suffix "-ness."
    - کلمه‌ی "happiness" دارای پسوند "ness-" است.
    - "Ly" is a suffix that often turns adjectives into adverbs.
    - "Ly" پسوندی است که اغلب صفت‌ها را به قید تبدیل می‌کند.
    verb - transitive
    دستور زبان زبان‌شناسی پسونددار کردن، پسوند افزودن
    - To form the plural, you need to suffix the noun with "s."
    - برای ساخت شکل جمع، باید اسم را با "s" پسونددار کنید.
    - The editor suffixed the noun "act" with "-ion" to produce "action."
    - ویراستار پسوند "ion-" را به اسم "act" افزود تا کلمه‌ی "action" تولید شود.
    verb - transitive
    کامپیوتر پسونددار کردن، پسوند افزودن (افزودن گروهی از اعداد، حروف یا نمادها به انتهای آدرس‌های اینترنتی یا کدهای برنامه‌نویسی) link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

    مشاهده
    - The file name is suffixed with "_backup" to prevent overwriting.
    - برای جلوگیری از دوباره‌نویسی به نام فایل پسوند "backup-" اضافه می‌شود.
    - She decided to suffix the URL with a tracking code for analytics.
    - او تصمیم گرفت که برای تجزیه‌وتحلیل نشانی اینترنتی را با کد رهگیری پسونددار کند.
    verb - transitive
    اضافه کردن، افزودن
    - Please suffix your application form with a photograph.
    - لطفاً به فرم درخواست خود عکس اضافه کنید.
    - He will suffix the latest updates to the original file.
    - او آخرین به‌روزرسانی‌ها را به فایل اضافه می‌کند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد suffix

    1. noun an affix that is added at the end of the word
      Synonyms:
      addition affix postfix
    1. verb attach a suffix to
      Antonyms:
      prefix

    ارجاع به لغت suffix

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «suffix» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/suffix

    لغات نزدیک suffix

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی