فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Prefix

ˈpriːfɪks ˈpriːfɪks ˈpriːfɪks
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    prefixes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive adverb
    پیشوند، پیشوندی
    • - In the word "reexamination" ,"re" is a prefix.
    • - در واژه‌ی «بازآزمایی» «باز» پیشوند است.
    • - Physicians use the prefix "Dr.".
    • - پزشکان از عنوان «دکتر» استفاده می‌کنند.
    • - a B-52 bomber
    • - بمب افکن ب - 52
    • - a prefixed word
    • - واژه‌ی پیشونددار
    • - He insists on prefixing the title of "Dr." to his name.
    • - او اصرار دارد که عنوان «دکتر» را جلو اسم خود بکار ببرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد prefix

  1. noun An addition
    Synonyms: affix, adjunct, preflex, prefixture
  2. noun A designation
    Synonyms: title, cognomen, designation
  3. verb Attach a prefix to
    Antonyms: suffix

ارجاع به لغت prefix

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «prefix» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/prefix

لغات نزدیک prefix

پیشنهاد بهبود معانی