فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Toe

toʊ təʊ

شکل جمع:

toes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2

انگشت پا، پنجه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

the big toe

انگشت بزرگ پا، شست پا

the little toe

انگشت کوچک پا

verb - transitive

با انگشت پا زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

He toed the chair forward.

با تک پا صندلی را جلو زد.

to toe the football

توپ فوتبال را با سرپنجه‌ی پا زدن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The runners toed the starting line.

دوندگان نوک انگشتان پا را کنار خط آغاز مسابقه قرار دادند.

verb - transitive

میخ را کج کوبیدن، یک وری کوبیدن

verb - intransitive

پاورچین پاورچین راه رفتن، سرپنجه راه رفتن، با نوک پا راه رفتن

She toed cautiously into the room.

پاورچین‌پاورچین و بااحتیاط وارد اتاق شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد toe

  1. noun a bodily extension
    Synonyms:
    appendage digit dactyl phalanges phalanx
  1. verb drive obliquely
    Synonyms:
    toenail
  1. adjective
    Synonyms:
    digit phalanx

Idioms

on one's toes

(عامیانه) هشیار، (فکراً یا جسماً) آماده، گوش‌به‌زنگ

step (or tread) on someone's toes

پا روی پای کسی گذاشتن، به حقوق کسی تجاوز کردن، پاپی شدن

toe the line (or mark)

(معمولاً علی‌رغم میل و خواسته‌ی باطنی) تابع دستورات بودن، فرمان‌برداری کردن، سربه‌راه بودن

ارجاع به لغت toe

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «toe» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/toe

لغات نزدیک toe

پیشنهاد بهبود معانی