زبان‌های آلمانی، فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی، عربی و ترکی به مترجم هوش مصنوعی اضافه شد 🌍
آخرین به‌روزرسانی:

بی‌حال به انگلیسی

معنی و نمونه‌جمله‌ها

صفت
فونتیک فارسی / bihaal /

dull, feeble, flabby, groggy, inert, lackadaisical, laggard, langourous, languid, lifeless, limp, low, lymphatic, meek, otiose, sluggish, spiritless, supine, wan, faint, washed-out, lethargic, phlegmatic, torpid, devoid of energy

dull

feeble

flabby

groggy

inert

lackadaisical

laggard

langourous

languid

lifeless

limp

low

lymphatic

meek

otiose

sluggish

spiritless

supine

wan

faint

washed-out

lethargic

phlegmatic

torpid

devoid of energy

خسته، بی‌انرژی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

پس‌از پیاده‌روی طولانی، او احساس بی‌حالی کرد.

After the long hike, he felt languid.

بعداز یک شب طولانی، صبح احساس بی‌حالی و بی‌انگیزگی کردم.

After a long night, I felt sluggish and unmotivated in the morning.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد بی‌حال

با کلیک بر روی هر مترادف یا متضاد، معنی آن را مشاهده کنید.

متضاد:

ارجاع به لغت بی‌حال

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «بی‌حال» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بی‌حال

لغات نزدیک بی‌حال

پیشنهاد بهبود معانی