to view, to watch, to look (at), to regard, to see, to observe
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
وقت خود را با تلویزیون تماشا کردن حرام نکن!
Don't dawdle your time away watching television!
بازی خلاقانهی این بازیگر ارزش تماشا کردن را دارد.
The actor's imaginatively performance is worth watching.
آن فیلم را تا آخر تماشا کردم.
I watched that film to the end.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «تماشا کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/تماشا کردن