mouth, kisser, puss, muzzle, ostium, jaws, -stomat
دهان لق آن پسر ممکن بود همهشان را گرفتار کند.
The boy's big mouth could get them all in trouble.
او بهسمت جلو خم شد تا نگاهی بهتر به دهان او بیندازد.
He leaned in closer to get a better look at her kisser.
orifice, opening, hole, outlet, vent, vent hole, entrance
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
دهان کوچکی در سنگ اجازه میداد نور به داخل بتابد.
The small opening in the rock allowed light to shine through.
دهان برای حفظ جریان هوا در سیستم بسیار مهم بود.
The vent hole was crucial for maintaining airflow in the system.
dependent
دهان بودن میتواند گاهی آزادی شخصی را محدود کند.
Being a dependent can sometimes limit personal freedom.
وضعیت دهان خانواده برنامهریزی مالی را دشوارتر کرد.
The dependent status of the family made budgeting more difficult.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «دهان» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/دهان