woman, lady, girl, female, squaw, dame, broad, twat, bag
عمهی من زن خوشقلبی است.
My aunt is a good-hearted woman.
زن سیاهپوش
a woman dressed in black
او واقعاً شیفتهی آن زن شده است.
He is really gone on that woman.
wife, mate, partner, spouse
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
زن و شوهر مکمل یکدیگرند.
A husband and wife are complementary to one another.
او با زن و فرزند دشمن دیرینهاش با جوانمردی و انصاف رفتار کرد.
He treated the wife and child of his old enemy with chivalry and fairness.
beater, player, striker
شمشیرزن
swordsman
پیانوزن
piano player
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «زن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/زن