defective, faulty, damaged, impaired, flawed, deformed, wrong, deficient, imperfect, misshapen, dud, bad, bum, hurt, unsound, irregular
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
مکانیک رزوهی پیج معیوب را با یک رزوهی جدید جایگزین کرد.
The mechanic replaced the damaged worm with a new one.
ترمز اضطراری ماشین معیوب بود.
The car's emergency brake was faulty.
کارشناس فنی برای عیبیابی سیمکشی معیوب در ساختمان از آمپرسنج استفاده کرد.
The technician used an ammeter to troubleshoot the faulty wiring in the building.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «معیوب» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/معیوب