everlasting, customary, eternal, habitual, constant, daily, usual, durable, permanent, sempiternal, perdurable
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
لعنت همیشگی
eternal damnation
شکایات همیشگی او
her eternal complaints
عوعو سگ مصدع همیشگی بود.
The dog's barking was a constant aggravation.
سر و صدای همیشگی
constant noise
دلواپسی همیشگی
a chronic worry
این بیماری از روال همیشگی خودش پیروی نمیکند.
This illness is not following its usual pattern.
ساکن همیشگی کانادا شده است
she has become a permanent resident of Canada
عادت همیشگی منوچهر
Manoochehr's customary habit
ورزش همیشگی او شناگری است
swimming is his daily exercise
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «همیشگی» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/همیشگی