hunt, hunting, chase, catch, venery, predation, chevy
او از شکار حیوانات نفرت دارد.
She abhors hunting animals.
او به موسیقی و شکار علاقه داشت.
He was fond of music and the chase.
quarry, victim, prey, kill
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
شکار گریزپای
an evasive prey
در انتظار شکار پشت یک درخت پنهان شد.
Waiting for a prey, he hid behind a tree.
عامیانه upset, pissed off
از دست ناشرم خیلی شکار هستم.
I am very pissed off with my publisher.
رئیسم از دست همکار جدیدم خیلی شکار بود.
My boss was very pissed off with my new colleague.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «شکار» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/شکار