to form a habit, to get used to, to be accustomed (to), to become inured or addicted to, to acclimatize, to acclimate
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
بعد از چند ماه زندگی در این شهر بالاخره به سروصدا عادت کردم.
After living in the city for a few months, I finally got used to the noise.
هیچ وقت فکر نمیکردم به طعم سوشی عادت کنم اما الان عاشقش هستم.
I never thought I would get used to the taste of sushi, but now I love it.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «عادت کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/عادت کردن