فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

عصبی به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • وابسته به عصب
  • فونتیک فارسی

    asabi
  • صفت
    nervous, nervine, neural
    • - این زهر سیستم عصبی را مورد حمله قرار می‌دهد.

    • - This venom attacks the nervous system.
    • - شیارک عصبی

    • - neural groove
  • خشمگین، عصبانی
  • فونتیک فارسی

    asabi
  • صفت
    مجازی nervous, tense, high-strung, up-tight, touchy, overwrought, jumpy, wound up, edgy, uptight, tensed up, ruffled, wired, quick tempered, hyper, screwed up, twittery, ill tempered, choleric, truculent, overstrung, highly strung, irascible, jittery
    • - کودک عصبی تمام شب دندان قروچه کرد.

    • - The nervous child grated his teeth all night.
    • - خنده‌ی عصبی

    • - a nervous laugh
  • عامیانه twitchy, spacy, up-tight, uptight, wired
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد عصبی

ارجاع به لغت عصبی

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «عصبی» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/عصبی

لغات نزدیک عصبی

پیشنهاد بهبود معانی