card, index card
کتابدار از یک فیش استفاده کرد تا برای پیدا کردن کتابی که دنبالش بودم، کمک کند.
The librarian used an index card to help me find the book I was looking for.
ترجیح میدهم یادداشتهایم را با استفاده از فیش دستهبندی کنم.
I like to organize my notes on index card.
receipt, slip
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
بعد از پرداخت هزینهی خواربار صندوقدار به من فیش داد.
After paying for the groceries, the cashier handed me the receipt.
فیش موبایل جدیدم را گم کردم و حالا نمیتوانم آن را پس بدهم.
I lost the receipt for my new phone and now I can't return it.
fizz, hiss
فیش رادیاتور کل شب مرا بیدار نگه داشت.
The hiss from the radiator was keeping me awake all night.
صدای فیش برای ترساندنم کافی بود.
The sound of the hiss was enough to scare me.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «فیش» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/فیش