همچنین میتوان از قلنبه بهجای قلمبه استفاده کرد.
lump, lumpy, glob, lumpiness, dollop, gobbet, wholesale, node, knob, bulge, gob, stub, nugget, hunk, bulging, chunk, domed, hunch, knot, pat, dab, wad
روی هریک از شیرینیها یک قلمبه خامه بگذارید.
Put a dollop of cream on each cookie.
چوبدستی سنگین که یک سرش قلمبه است
a heavy club with a knob at one end
compact, hard, compressed
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
کتاب طراحی قلمبهای دارد که بهراحتی در کیف من جای میگیرد.
The book has a compact design that fits easily in my bag.
سخنرانی قلمبهی او پر از جزئیات مهم بود.
His compressed speech was filled with important details.
شکل درست و معیار «قلمبه» است. «قلمبه» به معنی برآمدگی، برجستگی یا حجم زیاد و بزرگ به کار میرود و در زبان فارسی معیار با همین املاء نوشته میشود. این کلمه در گفتار محاورهای و نوشتار رسمی رایج است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «قلمبه» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/قلمبه