step, arrival
بزرگان شهر به تیمور خیر مقدم گفتند.
The worthies of the city bid welcome to Taymoor.
خیر مقدم
welcome (words)
prior, preferred, forward, preferent, having priority, lead, head, preferential, antecedent, foremost, front, first, precedent, ahead
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او از نظر رتبه بر من مقدم است.
He precedes me in rank.
خط مقدم جبهه، خط مقدم، خط اول
front line
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «مقدم» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/مقدم