king, sultan, ruler, shah, rex, monarch, sovereign
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
پادشاه او را به دربار دعوت کرد.
The king invited him to the court.
پادشاه مجلس را منحل کرد.
The king dissolved the parliament.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «پادشاه» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/پادشاه