headman (of a village)
کدخدا هم مردی سرزنده و دانا بود.
The Headman too was bright and intelligent.
بعد از تبریک گفتن به آنان، با کدخدای ده مصاحبه کردم.
After congratulations on them, I interview the headman of the village.
elder, alderman, chieftain
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
کدخدا مورد احترام روستاییان بود.
The alderman was respected by the villagers.
میخواهم فقط با کدخدایتان صحبت کنم.
I only want to talk with your chieftain.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «کدخدا» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/کدخدا