امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Collecting

    kəˈlektɪŋ kəˈlektɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      collected

    • شکل سوم:

      collected

    • سوم‌شخص مفرد:

      collects

    معنی‌ها

    noun A2
    گردآوری

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری
    noun
    (انگلیسی) اعانه، (گردآوری) خیرات
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد collecting

    1. verb assemble or get together
      Synonyms:
      gathering assembling grouping clustering flocking convening accumulating amassing compiling mustering hoarding garnering forgathering
      Antonyms:
      scattering dispersing distributing dividing disseminating sharing dispensing
    1. verb to obtain specimens
      Synonyms:
      getting obtaining acquiring gathering accumulating raising saving amassing compiling pooling piling stockpiling aggregating gleaning mustering hoarding assembling accruing garnering cumulating calling flocking contracting convoking levying taxing impounding hiving agglomerating
    1. verb obtain (money)
      Synonyms:
      securing raising soliciting controlling containing composing cooling
      Antonyms:
      giving compensating
    1. verb to arrange settlement of a debt
      Synonyms:
      settling handling managing
    1. verb to bring into one place
      Synonyms:
      assembling gathering grouping summoning calling mustering convening amassing clustering convoking
    1. verb to accumulate as a hobby or for study:
      Synonyms:
      gathering
    1. noun the act of gathering something together
      Synonyms:
      collection assembling aggregation

    ارجاع به لغت collecting

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «collecting» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/collecting

    لغات نزدیک collecting

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی