با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Cube

kjuːb kjuːb
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    cubed
  • شکل سوم:

    cubed
  • سوم شخص مفرد:

    cubes
  • وجه وصفی حال:

    cubing
  • شکل جمع:

    cubes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    مکعب (حجم بسته‌ی سه‌بعدی‌ای که از ۶ مربع برابر تشکیل شده باشد)
    • - In mathematics class, we learned how to find the volume of a cube.
    • - در کلاس ریاضی یاد گرفتیم که چگونه حجم یک مکعب را پیدا کنیم.
    • - Engineers designed a new storage system based on the concept of the cube.
    • - مهندسان سیستم ذخیره‌سازی جدیدی را بر اساس مفهوم مکعب طراحی کردند.
  • noun countable
    ریاضی مکعب، توان سوم (نتیجه‌ی سه بار ضرب یک عدد در خودش)
    • - The cube of 3 is 27.
    • - توان سوم 3 برابر است با 27.
    • - The cube of 2 is 8.
    • - مکعب 2 برابر است با 8.
  • verb - transitive
    غذا و آشپزی مکعبی بریدن، تکه‌تکه بریدن
    • - She deftly cubed the steak.
    • - او به طرز ماهرانه‌ای استیک را مکعبی برید.
    • - I cubed the meat.
    • - گوشت را تکه‌تکه بریدم.
  • verb - transitive
    ریاضی به توان سه رساندن، مکعب کردن (عدد)
    • - She quickly cubed the number, eager to solve the equation.
    • - او به‌سرعت عدد را به توان سه رساند و مشتاق حل معادله بود.
    • - In mathematics class, we learned how to cube expressions.
    • - در کلاس ریاضی یاد گرفتیم که چگونه عبارات را مکعب کنیم.
  • noun countable
    هر چیزی به شکل مکعب، کاب
    • - an ice cube
    • - یک قطعه (کاب) یخ
    • - a sugar cube
    • - حبه‌ی قند
    • - cubes of bread
    • - کاب‌هایی (مکعب‌هایی) از نان
  • noun countable
    اتاقک (فضای پارتیشن‌بندی‌شده‌ی کوچک)
    • - I prefer working in a quiet cube.
    • - ترجیح می‌دهم در یک اتاقک آرام کار کنم.
    • - The new employee settled into his cube.
    • - کارمند جدید در اتاقکش مستقر شد.
  • verb - transitive
    به شکل مکعب درآوردن
    • - He carefully cubed the clay.
    • - او خاک رس را با دقت به شکل مکعب درآورد.
    • - The architect plans to cube the building design.
    • - معمار قصد دارد طرح ساختمان را به شکل مکعب درآورد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cube

  1. noun six-sided solid
    Synonyms: hexahedron, die

Collocations

ارجاع به لغت cube

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cube» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cube

لغات نزدیک cube

پیشنهاد بهبود معانی