فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Emir

eˈmɪr eˈmɪə

توضیحات:

شکل نوشتاری دیگر این لغت: amir

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

امیر (حاکم یا رئیس یا فرمانده در کشورهای اسلامی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

The emir's reign was marked by prosperity and stability.

دوران سلطنت امیر با رفاه و ثبات همراه بود.

The amir's palace was a grand and opulent structure.

کاخ امیر بنایی باشکوه و مجلل بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The emir's entourage consisted of loyal advisors and skilled warriors.

همراهان امیر متشکل از مشاوران وفادار و جنگجویان ماهر بودند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد emir

  1. noun prince
    Synonyms:
    leader governor chieftain amir sheik shah

ارجاع به لغت emir

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «emir» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/emir

لغات نزدیک emir

پیشنهاد بهبود معانی