درحال نزع، در سکرات موت، رو به مرگ
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a moribund patient
بیمار مردنی
a moribund economy that filled the nation with despair
اقتصاد محکوم به زوال، که ملت را دستخوش نومیدی کرد
A new manager was hired to revive the moribund factory.
مدیر جدیدی استخدام شد تا کارخانهی ازکارافتاده را احیا کند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «moribund» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/moribund