با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Paralysis

pəˈrælɪsɪs pəˈrælɪsɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    paralyses

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun
    فلج، رعشه، سکته ناقص، از‌کار‌افتادگی، وقفه، بی‌حالی، رخوت، عجز
    • - the paralysis of the left side of the body
    • - فلج طرف چپ بدن
    • - Downtown offices add to the paralysis of the traffic.
    • - ادارات مرکز شهر فلج ایاب و ذهاب را تشدید می‌کنند.
    • - Government interference threatens commerce with complete paralysis.
    • - دخالت دولت تجارت را به فلج کامل تهدید می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد paralysis

  1. noun Loss of the ability to move a body part
    Synonyms: insensibility, loss of motion, palsy, loss of sensation

ارجاع به لغت paralysis

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «paralysis» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/paralysis

لغات نزدیک paralysis

پیشنهاد بهبود معانی