فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Pussy

ˈpʊsi ˈpʊsi
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    جانورشناسی پیشی (در زبان بچه‌ها برای اشاره به گربه)
    • - My little sister loves playing with her fluffy white pussy.
    • - خواهر کوچکم عاشق بازی با پیشی سفید پشمالویش است.
    • - The children were delighted to see the cute pussy wandering in the garden.
    • - بچه‌ها از دیدن این پیشی بامزه -که در باغ پرسه می‌زد- خوشحال شدند.
  • noun countable informal
    ناپسند کس، ناناز (آلت تناسلی زنانه)
    • - The group of teenage boys giggled uncontrollably when they heard the word "pussy" for the first time.
    • - گروه پسران نوجوان وقتی برای اولین بار کلمه‌ی «کس» را شنیدند، بی‌اختیار قهقهه زدند.
    • - He licked her pussy.
    • - نانازش رو لیسید.
  • noun uncountable informal
    ناپسند سکس، نزدیکی جنسی
    • - After a long day at work, all he wanted was to come home and have some mind-blowing pussy with his partner.
    • - پس از یک روز کاری طولانی، تنها چیزی که می‌خواست این بود که به خانه برگردد و با پارتنرش سکس خفنی داشته باشد.
    • - He couldn't stop thinking about the pussy they had the night before.
    • - او نمی‌توانست از فکر کردن به نزدیکی جنسی‌ای که شب قبل داشتند، دست بکشد.
  • noun slang countable informal
    ناپسند کس (وقتی که زن فقط به‌عنوان ابزار جنسی در نظر گرفته می‌شود)
    • - Using derogatory terms like "pussy" to refer to women reduces them to sexual objects and perpetuates gender inequality.
    • - استفاده از عبارت‌های تحقیرآمیز مانند «کس» برای اشاره به زنان، آن‌ها را به اشیای جنسی تقلیل می‌دهد و نابرابری جنسیتی را تداوم می‌بخشد.
    • - This club is full of pussies!
    • - این کلاب پر از کسه!
  • adjective
    چرکین، چرکی، چرک‌دار
    • - The pimple on her face turned pussy
    • - جوش صورتش چرکین شد.
    • - The cut on his hand became pussy.
    • - زخم دستش چرک‌دار شد.
  • noun slang countable informal
    سوسول، ترسو، بی‌خایه (پسر یا مرد)
    • - The boss described his employee as a pussy, unable to handle even the smallest amount of pressure.
    • - این رئیس کارمند خود را سوسول توصیف کرد که نمی‌تواند کوچک‌ترین فشار را تحمل کند.
    • - Despite his muscular appearance, he was a pussy when it came to facing his fears.
    • - علی‌رغم ظاهر عضلانی‌اش، او در مواجهه با ترس‌هایش بی‌خایه بود.
  • noun countable
    گیاه‌شناسی گل بیدمشک (آویزان)
    • - The florist used a bunch of pussies to give the bouquet an elegant and natural look.
    • - گل‌فروش از خوشه‌ای گل بیدمشک استفاده کرد تا به دسته‌گل ظاهری زیبا و طبیعی بدهد.
    • - The sight of the pussies swaying in the breeze brought a sense of tranquility to the garden.
    • - منظره‌ی گل‌های بیدمشک که در نسیم تکان می‌خوردند، حس آرامش را به باغ می‌بخشید.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

ارجاع به لغت pussy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pussy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pussy

لغات نزدیک pussy

پیشنهاد بهبود معانی