با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Queasiness

ˈkwiːzinəs ˈkwiːzinəs
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable
    پزشکی حالت تهوع، میل به استفراغ
    • - The queasiness I felt after eating too much was unbearable.
    • - میل به استفراغ که بعد از خوردن زیاد احساس کردم تحمل‌نکردنی بود.
    • - His queasiness increased.
    • - حالت تهوع او زیاد شد.
  • noun uncountable
    احساس نگرانی، احساس ناراحتی (در مورد چیزی)
    • - His queasiness grew as he approached the stage.
    • - با نزدیک شدن به صحنه، احساس نگرانی او بیشتر شد.
    • - The queasiness in the room was palpable as the test results were revealed.
    • - با معلوم شدن نتایج امتحان، احساس ناراحتی در اتاق محسوس بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد queasiness

  1. noun Inability to rest or relax or be still
    Synonyms: squeamishness, restlessness, qualm, uneasiness

ارجاع به لغت queasiness

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «queasiness» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/queasiness

لغات نزدیک queasiness

پیشنهاد بهبود معانی