معنی separatist به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ˈseprətɪst ˈseprətɪst

معنی

noun

جداگرای، تجزیه‌طلب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد separatist

noun A person who dissents from the doctrine of an established church

Synonyms: separationist, dissident, dissenter, heretic, nonconformist, schismatic, sectarian, sectary
adjective Having separated or advocating separation from another entity or policy or attitude

Synonyms: breakaway, fissiparous

لغات هم‌خانواده separatist

noun
separation, separates, separatist, separatism, separator, inseparability
adjective
separable, separate, separated
verb - transitive
separate
adverb
inseparably, separately

ارجاع به لغت separatist

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «separatist» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/separatist

لغات نزدیک separatist

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

خاد خارج ازوصف خانه جنبا خانه شطرنج خاورسوی خاکروبه گردآوری کردن خاکسترگر خاکشیر مرتع ختام ختم گزاردن خدمت دوسره خراب نکردنی خرابی تدریجی خراشاندن با آلت زبر خراشاندن پوست خراشنده کردن خراشگذاری خراشیدگی بر پوست درخت خرامشگاه خرخنده کردن خرده زارع خز سمور آبی خزانگر خزدست خزه مردابی خسباندن خسپاندن تخم خسپانگر خشک افتادن خشک انداختن خصوصی کردن خط ترازنما درنمودار خط دو راهی خطاگونه خطگذار