امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Slid

    American: sˈlɪd slɪd
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • مصدر:

      slide

    • شکل سوم:

      slid

    • سوم‌شخص مفرد:

      slides

    • وجه وصفی حال:

      sliding

    معنی‌ها

    noun verb - intransitive
    زمان گذشته ساده فعل Slide

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    noun verb - intransitive
    قسمت سوم فعل Slide
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد slid

    1. verb to pass smoothly, quietly, and undisturbed on or as if on a slippery surface
      Synonyms:
      coasted drifted
    1. verb to pass or move unobtrusively or smoothly
      Synonyms:
      slipped glided slithered streamed lapsed elapsed inclined declined hurried started flown fallen coasted skimmed skidded sloped veered launched accelerated shoved thrust urged impelled propelled driven butted rammed sled sledged
    1. verb to shift or be shifted out of place
      Synonyms:
      slipped
    1. verb to lose one's balance and fall or almost fall
      Synonyms:
      slipped skidded slithered
    1. verb move obliquely or sideways, usually in an uncontrolled manner
      Synonyms:
      slipped skidded slued crept glided coasted snaked skimmed stolen snuck lurked prowled skulked moused pussyfooted
    1. verb to maneuver gently and slowly into place
      Synonyms:
      eased glided slipped
    1. verb to move along in a crouching or prone position
      Synonyms:
      crawled crept snaked wormed
    1. verb to ride on a sled in the snow
      Synonyms:
      sled sledged

    ارجاع به لغت slid

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «slid» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/slid

    لغات نزدیک slid

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی