فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Starboard

ˈstɑːrbərd ˈstɑːbəd

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective noun uncountable

سمت راست، راست (کشتی یا هواپیما)

The captain ordered the crew to turn the ship starboard to avoid the iceberg.

کاپیتان به خدمه دستور داد که کشتی را به سمت راست بچرخانند تا به کوه یخ نخورند.

The navigation system indicated that the ship was veering slightly to starboard.

سیستم ناوبری نشان داد که کشتی کمی به سمت راست منحرف شده است.

verb - transitive

به طرف راست حرکت کردن، به طرف راست چرخاندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

The captain starboarded the helm to avoid the oncoming iceberg.

کاپیتان برای جلوگیری از برخورد به کوه یخ، فرمان سکان را به سمت راست حرکت داد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد starboard

  1. noun the right side of a ship or aircraft to someone who is aboard and facing the bow or nose
    Antonyms:
    larboard

ارجاع به لغت starboard

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «starboard» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/starboard

لغات نزدیک starboard

پیشنهاد بهبود معانی