آخرین به‌روزرسانی:

Unclench

ənˈklentʃ ˈʌnˈklentʃ

معنی و نمونه‌جمله

verb - transitive verb - intransitive

( unclinch ) شل شدن، سست شدن، شل کردن یا شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

He clenched and then unclenched his fists.

او مشت‌های خود را گره کرد؛ سپس از هم گشود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد unclench

  1. verb unfurl
    Synonyms:
    release unlock relax

ارجاع به لغت unclench

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «unclench» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/unclench

لغات نزدیک unclench

پیشنهاد بهبود معانی