dolmeh, dolma
دخترم عاشق دلمه است
my daughter loves Dolmeh
مامانم خوب دلمه میپزد
my mom is good at cooking Dolmeh
clotted, congealed, clot, clabbered, scab, thickened
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
خون دلمهشده
clotted blood
سرکه موجب دلمه بستن شیر میشود.
Vinegar causes milk to curdle.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «دلمه» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/دلمه