cold (weather), coldness, chill, frigidity, nippiness, chim-, cryo-, psychro-
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
سرتاسر بدنم احساس سرما میکردم.
I felt cold all over my body.
انگشتانم از شدت سرما بیحس شده بودند.
My fingers were benumbed by the extreme cold.
سرما فلزات را منقبض میکند.
Cold contracts metals.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «سرما» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/سرما