frame, case, bezel, exposure, chassis, casing
قاب پنجره
a window case
قاب عکس
a picture frame
پوسترهای قابشده
framed posters
plate, dish, small tray
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
هنوز کلی غذا در قابت مانده.
There's still lots of food on your plate.
یک قاب پلو
a plate of rice
کالبدشناسی the knob, knucklebone
قابباز
knucklebone player
قاببازی کردن
to play knucklebones
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «قاب» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/قاب