ادبی countenance, face, aspect, visage
لقای باطراوت بازیگر تماشاگران را مسحور کرد.
The actress's radiant visage captivated the audience.
آینه لقای فروماندهی او را منعکس کرد.
The mirror reflected his weary face.
ادبی visit, visitation, meeting
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
لقای عمهام مایهی مسرت بسیاری برای خانوادهام شد.
The visitation of my aunt brought much joy to our family.
عطای کسی را به لقایش بخشیدن
to want neither a person's bounty nor his company
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «لقا» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/لقا