grey or white horse
میخواهم روی آن خنگ شرط ببندم
I'm going to place a bet on that white horse
مردی سوار بر خنگ پدیدار شد
A small man on a grey horse had appeared
dull, dopy, dopey, dumb, dense, unintelligent, obtuse, stupid, half-wit, dummy, imbecile, nitwit, dummy, slow-witted, knucklehead
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او آنقدر خنگ بود که اشارهی مرا درک نکرد.
She was too obtuse to take my hint.
من گاهی کمی خنگ و حواسپرت میشم.
I'm a bit of a ditz sometimes, a bit forgetful.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «خنگ» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/خنگ