arbitrator, judge, umpire, arbiter, arbitress
وزیر داور نهایی امور بود.
The minister was the final arbitrator of things.
بگذار وجدان یگانه داور ما باشد.
Let conscience be our sole judge.
ورزش referee, referee, judge, official
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
بازیکنان به داور بهشدت اعتراض کردند.
The players protested bitterly to the referee.
تماشاچیان داور را دست میانداختند.
The spectators were ribbing the umpire.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «داور» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/داور