با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Brick

brɪk brɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bricked
  • شکل سوم:

    bricked
  • سوم‌شخص مفرد:

    bricks
  • وجه وصفی حال:

    bricking
  • شکل جمع:

    bricks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B2
آجر، خشت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- They threw bricks at him.
- به او آجر پرت کردند.
- The mason stacked each brick carefully, forming a sturdy wall.
- بنا هر آجر را بادقت روی هم چید و دیوار محکمی ساخت.
noun countable informal
(وسیله‌ی هوشمند مثل گوشی) ازکارافتاده
- My old smartphone turned into a brick after I dropped it in water.
- گوشی هوشمند قدیمی من بعداز اینکه آن را در آب انداختم، ازکارافتاده شد.
- I accidentally stepped on my tablet and now it's just a useless brick.
- من تصادفاً روی تبلتم پا گذاشتم و حالا فقط یک وسیله‌ی ازکارافتاده است.
noun countable informal
تلفن همراه قدیمی (با وزن و اندازه‌ی زیاد)، (مجازاً) گوشت‌کوب
- The brick was unwieldy and uncomfortable to carry in my pocket.
- بودن تلفن همراه قدیمی در جیبم، سنگین و ناراحت‌کننده بود.
- I stumbled across an old brick in my attic, a relic from the early days of mobile phones.
- اتفاقی در اتاق زیرشیروانی‌ام به تلفن همراه قدیمی قدیمی برخوردم، یادگاری از روزهای اولیه‌ی تلفن همراه.
noun singular countable
قدیمی (آدم) خوب، مهربان
- Jessica, my brick, always offers a lending hand when I need it.
- جسیکا، مهربان من، همیشه وقتی به او نیاز دارم به من کمک می‌کند.
- I'm grateful for my brick friend, who has never let me down.
- من از دوست خوبم سپاسگزارم که هرگز مرا ناامید نکرد.
noun countable informal
ورزش بریک (به پرتاب ضعیفی در بسکتبال گفته می‌شود که پس‌از برخورد با حلقه یا تخته با شدت زیاد به داخل زمین بازمی‌گردد.)
- His shot was a total brick, hitting the backboard but missing the net entirely.
- شوت او کاملاً بریک بود؛ به تخته‌ی پشتی برخورد کرد اما به‌طور کامل تور را از دست داد.
- The player's brick was so off-target that it bounced straight into the crowd.
- بریک بازیکن به‌قدری دور از هدف بود که مستقیماً به میان جمعیت پرتاب شد.
verb - intransitive verb - transitive informal
از کار افتادن، از کار انداختن، خراب کردن، خراب بودن
- The software update bricked my computer, and now it won't turn on.
- به‌روزرسانی نرم‌افزار رایانه‌ام را از کار انداخت و اکنون روشن نمی‌شود.
- I had to return the smartwatch because it was bricked.
- مجبور شدم ساعت هوشمند را پس بدهم؛ زیرا خراب بود.
verb - transitive
آجر کردن، آجر گرفتن
- to brick a sidewalk
- پیاده‌رو را آجر فرش کردن
- He decided to brick up the window to enhance privacy and security.
- او تصمیم گرفت برای افزایش حریم خصوصی و امنیت پنجره را آجر بگیرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد brick

  1. noun block
    Synonyms: cube, cinder block, slab, stone

Phrasal verbs

  • brick in

    با دیوار آجری محصور کردن، با آجر پر کردن

  • brick off

    با دیواری آجری مجزا کردن

  • brick up

    با دیوار آجری محصور کردن، با آجر پر کردن

Idioms

ارجاع به لغت brick

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brick» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brick

لغات نزدیک brick

پیشنهاد بهبود معانی