گذشتهی ساده:
brickedشکل سوم:
brickedسومشخص مفرد:
bricksوجه وصفی حال:
brickingشکل جمع:
bricksآجر، خشت
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
They threw bricks at him.
به او آجر پرت کردند.
The mason stacked each brick carefully, forming a sturdy wall.
بنا هر آجر را بادقت روی هم چید و دیوار محکمی ساخت.
(وسیلهی هوشمند مثل گوشی) ازکارافتاده
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
My old smartphone turned into a brick after I dropped it in water.
گوشی هوشمند قدیمی من بعداز اینکه آن را در آب انداختم، ازکارافتاده شد.
I accidentally stepped on my tablet and now it's just a useless brick.
من تصادفاً روی تبلتم پا گذاشتم و حالا فقط یک وسیلهی ازکارافتاده است.
تلفن همراه قدیمی (با وزن و اندازهی زیاد)، (مجازاً) گوشتکوب
The brick was unwieldy and uncomfortable to carry in my pocket.
بودن تلفن همراه قدیمی در جیبم، سنگین و ناراحتکننده بود.
I stumbled across an old brick in my attic, a relic from the early days of mobile phones.
اتفاقی در اتاق زیرشیروانیام به تلفن همراه قدیمی قدیمی برخوردم، یادگاری از روزهای اولیهی تلفن همراه.
قدیمی (آدم) خوب، مهربان
Jessica, my brick, always offers a lending hand when I need it.
جسیکا، مهربان من، همیشه وقتی به او نیاز دارم به من کمک میکند.
I'm grateful for my brick friend, who has never let me down.
من از دوست خوبم سپاسگزارم که هرگز مرا ناامید نکرد.
ورزش بریک (به پرتاب ضعیفی در بسکتبال گفته میشود که پساز برخورد با حلقه یا تخته با شدت زیاد به داخل زمین بازمیگردد.)
His shot was a total brick, hitting the backboard but missing the net entirely.
شوت او کاملاً بریک بود؛ به تختهی پشتی برخورد کرد اما بهطور کامل تور را از دست داد.
The player's brick was so off-target that it bounced straight into the crowd.
بریک بازیکن بهقدری دور از هدف بود که مستقیماً به میان جمعیت پرتاب شد.
از کار افتادن، از کار انداختن، خراب کردن، خراب بودن
The software update bricked my computer, and now it won't turn on.
بهروزرسانی نرمافزار رایانهام را از کار انداخت و اکنون روشن نمیشود.
I had to return the smartwatch because it was bricked.
مجبور شدم ساعت هوشمند را پس بدهم؛ زیرا خراب بود.
آجر کردن، آجر گرفتن
to brick a sidewalk
پیادهرو را آجر فرش کردن
He decided to brick up the window to enhance privacy and security.
او تصمیم گرفت برای افزایش حریم خصوصی و امنیت پنجره را آجر بگیرد.
با دیوار آجری محصور کردن، با آجر پر کردن
با دیواری آجری مجزا کردن
با دیوار آجری محصور کردن، با آجر پر کردن
come down on someone like a ton of bricks
(عامیانه) خشم خود را نشان دادن، (به خاطر عمل بدی که شده) کسی را سخت مؤاخذه کردن
(امریکا - عامیانه) اعتصاب کردن
بدون وسایل لازم اقدام به کاری کردن
bang one's head against a brick wall
نیروی خود را به هدر دادن و به جایی نرسیدن
حرف نسنجیده و بیجا زدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «brick» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/brick