با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Calf

kæf kɑːf
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    calves

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable B1
    گوساله، نرمه ساق پا، ماهیچه ساق پا، چرم گوساله، تیماج
    • - a one-year old calf
    • - گوساله‌ی یکساله
    • - a whale calf
    • - وال بچه، بچه نهنگ
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد calf

  1. noun leg between knee and ankle
    Synonyms: foreleg, shin
  2. noun baby cow
    Synonyms: dogie, freemartin, heifer, maverick, veal, yearling, young bull, young cow

Idioms

  • kill the fatted calf

    سور دادن، (به عنوان یادبود یا خوشامد) مهمانی دادن

ارجاع به لغت calf

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «calf» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/calf

لغات نزدیک calf

پیشنهاد بهبود معانی