فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Centerpiece

ˈsentərˌpis ˈsentərˌpis

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun

تزئین یا آذین مرکزی، میان زیب، بخش عمده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

A vase of roses was the centerpiece of the dining table.

گلدانی از گل سرخ، زینت‌بخش اصلی میز نهارخوری بود.

The center piece of the modern navy is the nuclear submarine.

زیردریایی اتمی، هسته‌ی مرکزی نیروی دریایی نوین است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد centerpiece

  1. noun highlight
    Synonyms:
    center of attention main event focal point high point best part main feature climax high spot heart nucleus keynote hub

ارجاع به لغت centerpiece

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «centerpiece» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/centerpiece

لغات نزدیک centerpiece

پیشنهاد بهبود معانی