فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Cuisine

kwɪˈziːn kwɪˈziːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    cuisines

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable
    دست‌پخت، روش آشپزی، خوراک، غذا
    • - She prefers Italian cuisine to the French.
    • - او روش آشپزی ایتالیایی را به روش آشپزی فرانسوی ترجیح می‌دهد.
    • - This restaurant's cuisine is famous.
    • - غذای این رستوران معروف است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cuisine

  1. noun food
    Synonyms: cooking, dishes, eats, fare, grub, meal, menu

ارجاع به لغت cuisine

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cuisine» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cuisine

لغات نزدیک cuisine

پیشنهاد بهبود معانی