آخرین به‌روزرسانی:

Footed

American: ˈfʊtəd British: ˈfʊtɪd

سوم‌شخص مفرد:

foots

وجه وصفی حال:

footing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

دارای پا یا پایه، پایه‌دار

a footed goblet

جام پایه‌دار

adjective

(به‌طور معمول با هایفن) ـ پا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

four-footed

چهارپا

adjective

ـ پایی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد footed

  1. verb to combine (figures) to form a sum.
    Synonyms:
    summed totalled totalized cast totted
  1. verb to move rhythmically to music, using patterns of steps or gestures
    Synonyms:
    danced stepped hoofed
  1. verb pay for something
  1. adjective having feet
    Antonyms:
    footless

ارجاع به لغت footed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «footed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/footed

لغات نزدیک footed

پیشنهاد بهبود معانی