گذشتهی ساده:
galumphedشکل سوم:
galumphedسومشخص مفرد:
galumphsوجه وصفی حال:
galumphingسنگین راه رفتن، شلخته راه رفتن، با صدای بلند قدم برداشتن، خرکی راه رفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He galumphed down the hallway in his oversized boots.
با آن چکمههای بزرگش، با شلختگی از راهرو پایین آمد.
She galumphed onto the stage, knocking over a chair in the process.
او با حرکتی سنگین روی صحنه آمد و همزمان صندلیای را هم انداخت.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «galumph» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/galumph