فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Gland

ɡlænd ɡlænd

شکل جمع:

glands

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

غده، هر عضو ترشح کننده، دشبل، غده عرقی، حشفه مرد، بظر زن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

adrenal gland

غده‌ی فوق‌کلیه

axillary glands

غده‌های زیر بغل

نمونه‌جمله‌های بیشتر

lacrimal glands

غدد اشکی

pineal gland

غده‌ی صنوبری

salivary gland

غده بزاقی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد gland

  1. noun any of various organs that synthesize substances needed by the body and release it through ducts or directly into the bloodstream
    Synonyms:
    organ glandule liver kidney pancreas spleen testicle secretory organ endocrine organ secreter secretor epithelial cells

ارجاع به لغت gland

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «gland» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/gland

لغات نزدیک gland

پیشنهاد بهبود معانی