معنی دادن، مفهوم داشتن، دلالت کردن، نشان دادن، حاکی بودن از، بیانگر بودن
His silence meant that he agreed.
سکوت او بیانگر موافقتش بود.
Dark clouds mean rain.
ابر سیاه نشانهی باران است.
The rise in prices means people are struggling more than before.
افزایش قیمتها نشان میدهد که مردم بیشتر از قبل دچار مشکل شدهاند.
red light means "stop"
چراغ قرمز؛ یعنی «ایست»
What does this word mean?
معنی این واژه چیست؟
He said Monday but he meant Tuesday.
او گفت دوشنبه، ولی منظورش سهشنبه بود.
تأکید کردن، جدی گفتن، واقعاً گفتن، شوخی نداشتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I said no, and I mean no.
گفتم نه، و واقعا منظورم نه است.
Don't laugh. I'm serious. I mean it.
نخند. شوخی ندارم. جدی میگم.
منجر شدن، موجب شدن، در پی داشتن، باعث شدن، به همراه داشتن، معنی داشتن
More rain means more crops, which is good for the farmers.
باران بیشتر موجب محصول بیشتر میشود که برای کشاورزان خوب است.
A drop in demand means fewer jobs in the sector.
کاهش تقاضا منجر به کاهش شغلها در این بخش میشود.
قصد داشتن، نیت داشتن، هدف داشتن، در نظر داشتن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
He means to go.
او مصمم به رفتن است.
I've been meaning to call you all week.
تمام هفته قصد داشتم با تو تماس بگیرم.
I didn't mean to cause you any trouble.
نمیخواستم موجب زحمت شما بشوم.
He means well.
نیت او پاک است.
A gift meant for you
هدیهای که برایت در نظر گرفته شده است
ارزش داشتن، اهمیت داشتن، مهم بودن، معنا داشتن
Your words mean a great deal to me.
حرفهای تو برای من خیلی مهم هستند.
That photo may seem ordinary, but it means everything to her.
آن عکس شاید معمولی به نظر برسد، اما برای او همهچیز است.
انگلیسی بریتانیایی خسیس، کنس، ناخن خشک، بخیل
He is very mean with his money.
او درمورد پول خودش خیلی خسیس است.
My boss is really mean with bonuses. we barely get anything extra.
رئیسم خیلی در پرداخت پاداش بخیل است. تقریباً هیچ چیز اضافی نمیگیریم.
بدجنس، پستفطرت، نامهربان، بدرفتار
The man was mean to the animals in the park.
آن مرد با حیوانات پارک بدرفتار بود.
Don't be mean to your brother; give your toys to him.
با برادرت نامهربان نباش، اسباببازیهایت را به او هم بده.
انگلیسی آمریکایی خشن، ترسناک، اهل درگیری، پرخاشگر، عصبی
Despite his mean appearance, he was actually very kind.
با اینکه ظاهرش خشن بود، اما در واقع خیلی مهربان بود.
Be careful in that neighborhood. some mean people hang out there.
در آن محله مراقب باش. آدمهای اهل درگیری در آنجا پرسه میزنند.
عالی، فوقالعاده، حرفهای، چیرهدست، ماهر، قَدَر، کاربلد
That chef cooks a mean steak.
آن سرآشپز استیک فوقالعادهای درست میکند.
He makes a mean cup of coffee.
او قهوه را واقعاً حرفهای درست میکند.
to play a mean game of chess
ماهرانه شطرنج بازی کردن
محقرانه، مخروبه، قراضه، مفلوک، مندرس، فقیرانه، پست، نامرغوب، بیکیفیت
They spent the night in a mean roadside motel.
آنها شب را در مسافرخانهای دربوداغان کنار جاده گذراندند.
The refugees were housed in mean shelters on the outskirts of the city.
پناهجویان در پناهگاههایی مخروبه در حومهی شهر اسکان داده شده بودند.
a mean dwelling
خانهای محقر
the meanest rank
پایینترین رتبه
ریاضی متوسط، میانگین
The mean score of the students improved after the extra classes.
نمرهی متوسط دانشآموزان پساز کلاسهای اضافی بهتر شد.
To find the mean number, add all the numbers and divide by the total count.
برای پیدا کردن عدد میانگین، همهی اعداد را جمع کنید و بر تعداد کل تقسیم کنید.
of a mean stature
دارای قد متوسط
متواضع، افتاده، فروتن، بیادعا
Despite his achievements, he remained a mean man.
باوجود دستاوردهایش، او مردی فروتن باقی ماند.
She never forgot her lowly origins, which kept her grounded and mean.
او هرگز اصالت پست خود را فراموش نکرد، که او را متواضع و بیادعا نگه داشت.
کمهوش، کودن، احمق، کندذهن
That explanation was too complex for someone so mean.
آن توضیح برای کسی که اینقدر کمهوش است خیلی پیچیده بود.
The boy seemed mean and struggled with his schoolwork.
آن پسر کندذهن به نظر میرسید و در انجام تکالیف مدرسه مشکل داشت.
شرمنده، سرافکنده،خجل، خجالتزده، شرمسار
I felt mean for what I had said before.
از آنچه که قبلاً گفته بودم شرمنده شدم.
He felt mean after lying to his friends.
او بعداز دروغ گفتن به دوستانش خجالتزده شد.
ریاضی میانگین
همچنین میتوان از the arithmetic mean استفاده کرد.
The mean of 10, 9 and 14 is found by adding them together and dividing by three.
میانگین 10 و 9 و 14 با جمعزدن آنها و تقسیم آنها بر سه به دست میآید.
The mean helps us understand the general trend of the data.
مقدار میانگین به ما کمک میکند تا روند کلی دادهها را بفهمیم.
میانه، اعتدال، میانهروی، وسط
Always follow the (golden) mean!
همیشه میانهروی کن!
You must find the mean between stinginess and prodigality!
باید حد وسط میان ولخرجی و خساست را پیدا کنی!
امکانات، منابع، دارایی، وسایل
With his considerable means, he donated a hospital wing.
با دارایی قابل توجهش، بخشی از بیمارستان را اهدا کرد.
She has the means to buy a house in any city she wants.
او منابع مالی لازم برای خرید خانه در هر شهری را دارد.
نیت خوبی داشتن نسبت به، خوبی کسی را خواستن
(ریاضی) همگرایی میانگینی
قصد بدی نداشتن، منظور بدی نداشتن، غرضی نداشتن
جدی میگویم!، بیشوخی!
(عامیانه) منظورم را میفهمی/ میدونی چی میخوام بگم
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «mean» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mean