با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!
دریافت هدیه

    Oatmeal

    ˈoʊtmiːl ˈəʊtmiːl
    آخرین به‌روزرسانی:

    توضیحات

    در انگلیسی بریتانیایی به این غذا porridge گفته می‌شود اما تفاوت‌هایی جزئی با هم دارند.

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun uncountable
    انگلیسی آمریکایی (غذایی که از بلغور جو دوسر تهیه می‌شود و معمولاً هنگام صبحانه آن را صرف می‌کنند) اوتمیل، بلغور جو دوسر، پرک جو دوسر

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    - a bowl of oatmeal
    - کاسه‌ای بلغور جو دوسر
    - She gave John some oatmeal.
    - به جان مقداری اوتمیل داد.
    noun uncountable
    (در تهیه‌ی بیسکویت یا فرنی از آن استفاده می‌شود) آرد تهیه‌شده از جو له‌شده
    - oatmeal biscuits
    - بیسکویت تهیه‌شده از آرد جو له‌شده
    - Eat oatmeal cookies - without butter.
    - کلوچه‌ی تهیه‌شده از آرد جو له‌شده را بدون کره میل کنید.
    noun adjective uncountable
    رنگ قهوه‌ای کرم روشن، نوعی قهوه‌ایِ کم‌رنگ
    آموزش تمامی رنگ ها به زبان انگلیسی
    - an oatmeal tweed jacket
    - ژاکت پشمیِ قهوه‌ای روشن
    - Oatmeal is a perfect paint color for a standalone wall or trim.
    - قهوه‌ایِ کم‌رنگ رنگی عالی برای دیوار یا تزیینات مستقل است.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد oatmeal

    1. noun Meal made from rolled or ground oats
      Synonyms: rolled-oats, cereal, porridge, buckskin, burgoo, food, chamois, parchment

    ارجاع به لغت oatmeal

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «oatmeal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/oatmeal

    لغات نزدیک oatmeal

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    حاشاپذیر حرف ربط همپایه حرق حرکت کردن با زحمت حرکت کردن باخشونت حساب شدنی حشیشه البرق حفظ کردن از حرارت حق الامتیاز نفت حق به جانب کردن حقیرشماری حلقاویز کردن حلقه پیستون حمام کردن حمله متقابل حوزه فرعی حکم اتهام حکم تملک موقت حکم کردن از پیش حکمت ارسطو حیران کردن حیفا حیوان ابرش حیوانی کردن حلقه زینتی حس باصره حرکت کردن با تکان های تند و ناگهانی