با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Rat

ræt ræt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    rats

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
جانورشناسی موش

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- I heard the squeak of a rat in the dark cellar.
- صدای جیرجیر موش در زیرزمین تاریک را شنیدم.
- A rat's nest was found behind the dumpster.
- لانه‌ی موش پشت سطل زباله پیدا شد.
- The farmer found a rat in the barn.
- کشاورز یک موش در انبار پیدا کرد.
noun countable informal
آدم موش‌صفت، آدم نفرت‌انگیز، آدم حقیر
- Don't trust him, he's a real rat.
- بهش اعتماد نکن، اون یه آدم موش‌صفته.
- The new guy at work turned out to be a rat.
- معلوم شد مرد جدید محل کار آدم نفرت‌انگیزی است.
abbreviation noun
پزشکی آرای‌تی (تست سریع آنتی‌ژن) (rapid antigen test) (RAT)
- The RAT confirmed the presence of a viral infection.
- آرای‌تی وجود عفونت ویروسی را تأیید کرد.
- The RAT results came back negative.
- نتایج آرای‌تی منفی بود.
noun countable
اعتصاب‌شکن (کارگری که برخلاف دوستانش که اعتصاب کرده‌اند سر کار حاضر می‌شود)
- The rat received threats from fellow union members for breaking the strike.
- این اعتصاب‌شکن از سوی دیگر اعضای اتحادیه به دلیل شکستن اعتصاب تهدید شد.
- The rat's decision to work during the strike caused tension among the workers.
- تصمیم اعتصاب‌شکن برای کار در هنگام اعتصاب باعث ایجاد تنش در بین کارگران شد.
noun countable
خبرچین، جاسوس
- The rat in the group immediately went to the authorities with information about the planned robbery.
- خبرچین حاضر در گروه بی‌درنگ با اطلاعاتی در مورد سرقت برنامه‌ریزی‌شده نزد مسئولان رفت.
- The rat received a hefty reward for providing valuable information to the police.
- جاسوس برای ارائه‌ی اطلاعات ارزشمند به پلیس جایزه‌ی زیادی دریافت کرد.
noun countable
خوره، موش (شخصی که زمان زیادی را در مکانی معین می‌گذراند)
- John is such a gym rat.
- جان خوره‌ی باشگاه است.
- The office rat never seems to leave the workplace, even on weekends.
- به نظر می‌رسد موش اداره هرگز محل کار را ترک نمی‌کند؛ حتی در تعطیلات آخر هفته.
verb - intransitive
خیانت کردن، لو دادن
- He decided to rat out his coworkers and tell the boss about their plan.
- او تصمیم گرفت به همکارانش خیانت کند و برنامه‌ی آنان را به رئیس بگوید.
- I never expected him to rat on us like that.
- هرگز انتظار نداشتم که او این‌گونه ما را لو بدهد.
verb - intransitive
موش گرفتن
- The farmer set up traps to rat in the fields.
- کشاورز برای گرفتن موش در مزارع تله درست کرد.
- The cat tried to rat in the barn but came back empty-handed.
- گربه سعی کرد در انبار موش بگیرد اما دست خالی برگشت.
verb - transitive
آرایش و پیرایش پف انداختن (مو)
- She rats her hair.
- موهایش را پف می‌اندازد.
- I need to rat my hair before the party tonight.
- باید قبل از مهمانی امشب موهایم را پف بیندازم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rat

  1. noun informer
    Synonyms: backstabber, betrayer, blabbermouth, canary, deep throat, double-crosser, fink, informant, sneak, snitch, source, squealer, stoolie, stool pigeon, tattler, tattletale, turncoat, whistle-blower

Idioms

  • rats!

    (آمریکا- عامیانه- ندای حاکی از ناخشنودی و غیره) اه، چه بد!، لعنت!

  • rats desert a sinking ship

    هنگام خطر آدم‌های ترسو (از همه زودتر) فرار می‌کنند

  • smell a rat

    مشکوک شدن، (به حیله یا توطئه و غیره) پی‌بردن

    (عامیانه) به عیب یا اشکال یا نابه‌سامانی پی‌بردن، مشکوک شدن

ارجاع به لغت rat

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rat

لغات نزدیک rat

پیشنهاد بهبود معانی