شکل جمع:
ratsجانورشناسی موش (جوندهی کوچک بزرگتر از موش که دم بلندی دارد و مضر است)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی جانورشناسی
I heard the squeak of a rat in the dark cellar.
صدای جیرجیر موش در زیرزمین تاریک را شنیدم.
A rat's nest was found behind the dumpster.
لانهی موش پشت سطل زباله پیدا شد.
The farmer found a rat in the barn.
کشاورز یک موش در انبار پیدا کرد.
آدم موشصفت، آدم نفرتانگیز، آدم حقیر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Don't trust him, he's a real rat.
بهش اعتماد نکن، اون یه آدم موشصفته.
The new guy at work turned out to be a rat.
معلوم شد مرد جدید محل کار آدم نفرتانگیزی است.
پزشکی آرایتی (تست سریع آنتیژن) (rapid antigen test) (RAT)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی پزشکی
The RAT confirmed the presence of a viral infection.
آرایتی وجود عفونت ویروسی را تأیید کرد.
The RAT results came back negative.
نتایج آرایتی منفی بود.
اعتصابشکن (کارگری که برخلاف دوستانش که اعتصاب کردهاند سر کار حاضر میشود)
The rat received threats from fellow union members for breaking the strike.
این اعتصابشکن از سوی دیگر اعضای اتحادیه به دلیل شکستن اعتصاب تهدید شد.
The rat's decision to work during the strike caused tension among the workers.
تصمیم اعتصابشکن برای کار در هنگام اعتصاب باعث ایجاد تنش در بین کارگران شد.
خبرچین، جاسوس
The rat in the group immediately went to the authorities with information about the planned robbery.
خبرچین حاضر در گروه بیدرنگ با اطلاعاتی در مورد سرقت برنامهریزیشده نزد مسئولان رفت.
The rat received a hefty reward for providing valuable information to the police.
جاسوس برای ارائهی اطلاعات ارزشمند به پلیس جایزهی زیادی دریافت کرد.
خوره، موش (شخصی که زمان زیادی را در مکانی معین میگذراند)
John is such a gym rat.
جان خورهی باشگاه است.
The office rat never seems to leave the workplace, even on weekends.
به نظر میرسد موش اداره هرگز محل کار را ترک نمیکند؛ حتی در تعطیلات آخر هفته.
خیانت کردن، لو دادن
He decided to rat out his coworkers and tell the boss about their plan.
او تصمیم گرفت به همکارانش خیانت کند و برنامهی آنان را به رئیس بگوید.
I never expected him to rat on us like that.
هرگز انتظار نداشتم که او اینگونه ما را لو بدهد.
موش گرفتن
The farmer set up traps to rat in the fields.
کشاورز برای گرفتن موش در مزارع تله درست کرد.
The cat tried to rat in the barn but came back empty-handed.
گربه سعی کرد در انبار موش بگیرد اما دست خالی برگشت.
آرایش و پیرایش پف انداختن (مو)
She rats her hair.
موهایش را پف میاندازد.
I need to rat my hair before the party tonight.
باید قبل از مهمانی امشب موهایم را پف بیندازم.
(آمریکا- عامیانه- ندای حاکی از ناخشنودی و غیره) اه، چه بد!، لعنت!
هنگام خطر آدمهای ترسو (از همه زودتر) فرار میکنند
مشکوک شدن، (به حیله یا توطئه و غیره) پیبردن
(عامیانه) به عیب یا اشکال یا نابهسامانی پیبردن، مشکوک شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «rat» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/rat