شکل جمع:
snapshotsعکس (آماتور)
She took a snapshot of her friends
او از دوستانش عکس گرفت.
The family gathered together for a snapshot.
خانواده دور هم جمع شدند تا عکس بگیرند.
نگاه کلی، نگاه اجمالی، تصویر کلی، دید کلی (از چیزی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The survey provides a snapshot of public opinion on the issue.
این نظرسنجی نگاهی کلی از افکار عمومی در مورد این موضوع ارائه میدهد.
The report gives a snapshot of the company's financial performance over the past year.
در این گزارش تصویر کلیای از عملکرد مالی این شرکت در سال گذشته ارائه شده است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «snapshot» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/snapshot