فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Sync

sɪŋk sɪŋk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun uncountable
    همگام‌سازی، هماهنگ‌سازی، هماهنگی، هم‌گامی، مطابقت، هم‌گاهی
    • - the sync between the two devices
    • - هماهنگی بین دو دستگاه
    • - The dancers moved in perfect sync.
    • - رقصنده‌ها با هماهنگی بی‌نقصی حرکت می‌کردند.
  • verb - transitive
    هماهنگ کردن، همگام کردن، هم‌زمان کردن
  • adjective
    هماهنگ، هم‌زمان
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد sync

  1. verb Make synchronous and adjust in time or manner
    Synonyms: synchronize, synchronise
    Antonyms: desynchronize, desynchronise

ارجاع به لغت sync

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sync» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sync

لغات نزدیک sync

پیشنهاد بهبود معانی