امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Ultimately

    ˈʌltəmətli ˈʌltəmətli
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    adverb C1
    سرانجام، بالأخره، عاقبت امر، دست آخر، نهایتاً، در نهایت، در پایان

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - Ultimately he succeeded.
    - سرانجام کامیاب شد.
    - The divorce ultimately led to his ruin.
    - طلاق سرانجام منجر به نابودی او شد.
    - Ultimately, you'll have to make the decision yourself.
    - بالأخره باید خودت تصمیم بگیری.
    adverb C2
    مخلص کلام اینکه
    - Ultimately, our happiness depends on our choices and mindset.
    - مخلص کلام اینکه خوشبختی ما به انتخاب‌ها و طرز فکر ما بستگی دارد.
    - Ultimately, we must prioritize our health above all else.
    - مخلص کلام اینکه ما باید سلامت خود را بیش از هر چیز دیگری در اولویت قرار دهیم.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد ultimately

    1. adverb eventually
      Synonyms:
      finally sooner or later in the end at last after a while hereafter someday sometime presently by and by yet in due time after all in conclusion as a conclusion at long last conclusively at the close sequentially in the sequel fundamentally basically climactically in consummation somewhere in future
      Antonyms:
      never

    لغات هم‌خانواده ultimately

    • adverb
      ultimately

    ارجاع به لغت ultimately

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «ultimately» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ultimately

    لغات نزدیک ultimately

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی