آخرین به‌روزرسانی:

بی‌قرار به انگلیسی

معنی و نمونه‌جمله‌ها

صفت
فونتیک فارسی / bigharaar /

restless, uneasy, fidgety, irregular, unstable, fussy, sleepless, nervous, itchy, agog, impatient, eager, fidgety, restive, unquiet, hyperactive

بی‌تاب، پرتلاطم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

ذهن بی‌قرارش او را تمام شب بیدار نگه داشت.

His restless mind kept him awake all night.

امواج بی‌قرار به ساحل برخورد کردند.

The irregular waves crashed against the shore.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد بی‌قرار

  1. مترادف:
    بی‌تاب ناشکیب بی‌صبر بی‌طاقت ناشکیبا
    متضاد:
    آرام
  1. مترادف:
    حیران سرگشته سر به گریبان
  1. مترادف:
    شیدا شوریده
  1. مترادف:
    ضجر ناآرام ناآسوده آرام‌ناپذیر

ارجاع به لغت بی‌قرار

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «بی‌قرار» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بی‌قرار

لغات نزدیک بی‌قرار

پیشنهاد بهبود معانی