restless, uneasy, fidgety, irregular, unstable, fussy, sleepless, nervous, itchy, agog, impatient, eager, fidgety, restive, unquiet, hyperactive
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
ذهن بیقرارش او را تمام شب بیدار نگه داشت.
His restless mind kept him awake all night.
امواج بیقرار به ساحل برخورد کردند.
The irregular waves crashed against the shore.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «بیقرار» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/بیقرار